روستای خانقاه

اجتماعیُ فرهنگی ُتاریخیُ مذهبیُ...

روستای خانقاه

اجتماعیُ فرهنگی ُتاریخیُ مذهبیُ...

سفر به دیار فرهاد و شیرین/مریم رحیمی اقبال

نمی دانم از کجا شروع کنم.

غروب مه گرفته ی تهران یا ترافیک اعصاب خورد کن همیشگی آن..؟

صبح یک شنبه 17 اردیبهشت ساعت 8 صبح میدان بیستون یوسف آباد.

بعد از رسیدن دوستانم متوجه می شوم که قراره فردا به کرمانشاه بریم.

خدای من چه سفر غیر منتظره ای..!

قبلا به غرب کشور و مناطق کردنشین سفر داشتیم. سفر به سنندج مریوان و بانه. اما تاکنون به کرمانشاه نرفته بودیم.

همیشه با شنیدن نام کرمانشاه یاد افسانه ی فرهاد و شیرین بیستون طاق بستان نان برنجی و سرزمین کوه های استوار همچون بیستون شاهو دالاهو می افتادم.

سفری طولانی در راه است.

دوستان طبیعت دوست ما در کرمانشاه مارا به سفر به این استان دعوت کرده بودند.

دوشنبه ساعت 8 صبح راه می افتیم و پس از 6 ساعت راه نسبتا خسته کننده به کرمانشاه رسیدیم.

در راه شکوه بیستون و آثار تاریخی بی مثالش همه ی مارا شگفت زده کرد.

حداقلل خستگی راه از تن من یکی به خوبی دراومد.

دوستان ما در کرمانشاه به استقبال ما آمده بودند.

آقای خسروزاده و خانم محمدی به استقبال ما در میدان امام خمینی کرمانشاه آمده بودند.

پس از راهنمایی آقای خسروزاده شب را در هتل پارسیان کرمانشاه سپری کردیم و قرار شد فردا به یک برنامه ی بوم گردی با سرپرستی آقای خسروزاده رهسپار جاده ها شویم.

سه شنبه ساعت 8 صبح میدان آزادی کرمانشاه

بچه های کرمانشاه همه آمدند. بچه های تهران و کرمانشاه یکی میشیم و به سمت پاوه راه می افتیم.

چیزی که در کرمانشاه در این نیم روز برای من یکی خیلی جالب بود چند مساله بود :

1- اینکه مردم کرمانشاه اسم خیابان هاشون رو به همون اسم قدیمی خودشون صدا می زنند. خیابان هایی که تو این مدت اسمشون واسم خیلی جالب بود اینها بود : میدان گاراژ – میدان دکتر مصدق – میدان شهناز و...

به قول یکی از دوست هامون اینجا هنوز مردم اسم های قدیمی رو حفظ کردند.

2- و اینکه تو کرمانشاه من اشخاصی رو دیدم که بیش از حد بر حفظ سنت ها آداب و رسوم و فرهنگ کردی شون تاکید داشتند. چنین اشخاصی رو حتی تو مریوان و بانه هم ندیده بودم. هر چند تعدادشون زیاد نبود اما اصالت و زبان خودشون رو با هیچی عوض نمی کردند.

به سمت پاوه راه می افتیم. پس از گذشت از روانسر مناظر زیباتر جلوه ی خود را به رخ می کشند. کوه های سرسبز و زیبای شاهو خودنمایی می کنند.

در مسیر در روستای شمشیر دوست هامون به قصد خرید نان پیاده شدند. چه روستای زیبا و طنازی. مقصد کجاست؟

آقای امیر خان خسروزاده جواب نمی دهند. همچنان به پیش می رویم. ساعت 10 صبح وارد شهر پاوه می شویم. یه شهر نسبتا کوچیک اما پر ترافیک.

از این جور شهرها خیلی خوشم میاد. آقای خسروزاده می گفت که عاشق پاوه س به چند دلیل : اینه زبان و گویششون رو حفظ کردن. کردی ترین شهر دنیاس. البته راست می گفت این قدری که تو پاوه مردم از لباس کردی استفاده می کنن تو مریوان و بانه که خودمم رفتم نمی کنن و اینه مذهب شون رو حفظ کردن. منم کم کم مجذوب این زیبایی ها شدم. پاوه شهر ساکتی به نظر میاد و البته با معماری خاص و زیبای خودش. به میدان مولوی پاوه می رسیم. مردان سن بالا دور میدان نشسته ن و به محض اینکه مینی بوس میدان را دور می زنه آقای خسروزاده به ما اطلاع دادند که مقصد ما روستای خانقاه س. مینی بوس وارد یک جاده ی کم عرض و در اعماق دره میشه. هر چه که به جلو می رویم زیبایی ها بیشتر میشه .

پایین تر در انتهای روستا در کنار یک پل که آب روستا از زیر آن می گذرد پیاده می شویم.

اسم این مسیر کوهنوردی بیار بود. کم کم وارد این مسیر می شویم.

خدای من چه مسیر زیبا و خارق العاده ای

درختان گردوی سر به فلک کشیده

رودخانه ی پرآب

زمین های یک دست سبز

اینجا حتی می توان با پای برهنه ادامه مسیر داد.

لانه های سنجاب ها بر روی این درختان کهنسال به خوبی معلوم بود. به گفته ی آقای خسروزاده یکی از زیستگاه های اصلی سنجاب ایرانی در استان کرمانشاه همین روستای خانقاه س. به راه خود ادامه می دهیم و به علت اینکه رودخانه جاده را قطع کرد مجبور می شویم که از رودخانه عبور کنیم.

یکی از هیجان انگیزترین دقایق عمرم عبور از این رودخانه بود.به راه خود ادامه می دهیم و با وزش نسیمی خنک به محل اطراق می رسیم . چشمه ی پرآبی از دل کوه بیرون می زند.

لکه های برف در ارتفاع می بالاتر از ما هر کسی را ذوق زده می کرد.

درختان گردوی چند صد ساله حتی در این ارتفاع هم وجود داشتند. چند خانم اهل روستا هم وقتی دانستند که ما از تهران به اینجا آمدیم با خواهش و اصرار از ما خواستند که به خانه هایشان برویم . چه مردم ساده و صمیمی

لذت بردم از این همه مهمان نوازی

بعد از خوردن ناهار و کمی استراحت کم کم به پایین رفتیم و من خاطرات زیبای خودم را در این روستا به یادگار بردم.

در پایان همه ی دوستان عزیزم را در کرمانشاه و روستای خانقاه پاوه به خداوند مهربان می سپارم و از او خواهان زیباترین دقایق برایشان هستم.

 

مریم رحیمی اقبال

22 /2/ 91 تهران مه گرفته


تصاویر ضمیمه:


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد